فانوس شب کوچه های وب

فانوس راه خویش باش ازین سان که منم

فانوس شب کوچه های وب

فانوس راه خویش باش ازین سان که منم

روسپی‌گری عاطفی

لئون : غالبا زنان سکس را فرصت مناسبی برای طلب نجواهای عاشقانه می‌دانند و سکس بی‌قربان‌صدقه رفتن توسط مرد را توهین به خودشان تلقی می‌کنند. این زن‌ها بی‌شک بین خود و دیگر زنانی که از سکس بزنگاهی برای دریافت امتیازات مالی می‌سازند، فرق قائلند! از نظر من هر دو یکجورند!
اگر بپذیریم که در اختیار گذاشتن سکس از جانب زنان در واقع معاوضه کالای برابری در روابط آزاد و شرافت‌مندانه است، این را هم باید بپذیریم که طلب هر نوع امتیاز عاطفی در قبال سکس هم می‌تواند نوع ِ مخفی و آبرومندانه روسپی‌گری باشد... حتی اگر مردانی که این امتیازات عاطفی و خلاف میلشان را بابت سکس با معشوق‌شان میپردازند هم  متوجه این واقعیت نباشند.
زنان درگیر روابط آزاد باید بدانند که از دید اکثر مردان، معاشقه ترجمه‌ای بی‌معنی از لغت سکس است. شخصا ترجیح می‌دهم آن را هم‌آغوشی یا هم‌خوابگی ترجمه کنم. بنابراین افزودن چاشنی‌های غلیظ عاطفی توسط زنان می‌تواند فانتزی سکسی مردانه را مختل کند... اگر چه مردان هم در آن هیر و ویر این را به روی زن‌ها نمی‌آورند!
همه اینها به کنار... زن‌های طالب قربان‌صدقه در سکس، کلید "فتح" خودشان را به مردان تقدیم می‌کنند! مردان را به این طریق شرطی می‌کنند که با حرف‌های عاشقانه می‌شود آنها را فتح کرد! اینطور مردها سکس را کالایی می‌دانند که با زیرکی به چنگ آورده‌اند و گاهی با کمال میل و در عین حال دورویی بهای عاطفی اش را می پردازند. حالا دیگر چه کسی است که نداند وقتی فتح کاملا انجام شد زن دیگر جذابیتش را از دست می‌دهد؟!
توصیه‌ام این است که وقتی سکس می‌کنید فقط همان کار را با جدیت انجام دهید و سایر حرف‌ها را بگذارید برای وقتی که لباس به تن دارید! هر چند سخت است اما اینطور بر جذابیت‌تان افزوده می‌شود چون خود را از جایگاه "دهنده" به "شریک سکسی" ارتقاء می‌دهید 

انشا تکان دهنده یک دختر 10 ساله: می خواهم فاحشه بشوم

می خواهم فاحشه بشوم...
مسلما این موضوع انشاء برای هزارمین بار – اگر نه بیشتر – تکرار شده ، فقط برای اینکه  

تغییری  ایجاد بشود موضوع را این جوری پای تخته نوشتم " می خواهید در آینده چه کاره  

بشوید . الگوی شما چه کسی است ؟ " و برایشان توضیح دادم الگو یعنی اینکه چه کسی  

باعث شده شما تصمیم بگیرید این شغل را انتخاب کنید . انشاء ها هم تقریبا همان هایی 

 هستند که هزار ها بار  تکرار شده اند ، با این تفاوت که چند تا شغل جدید به آن ها اضافه 

 شده " مهندس هوا و فضا " ، "  پدرم می گوید الان ام وی ام بهترین رشته ی دنیا است و  

خیلی پول دارد – منظورش MBA است  دوست دارم مهندسی اتم بخوانم ولی پدرم دوست 

 ندارد می گوید اگر آشپزی بخوانم بیشتر به  دردم می خورد " و ... .
ولی اعتراف می کنم از همه تکان دهنده تر این یکی است " می خواهم فاحشه بشوم " 

 شاید  اولین باراست که یک دختر بچه ده ساله چنین شغلی را انتخاب کرده ." خوب  

نمی دانم که فاحشه ها چه کار می کنند ... ( معلومه که نمی دانی ) ولی به نظرم شغل 

 خوبی است . خانم همسایه ما فاحشه است .این را مامان گفت . تا پارسال دلم  

می خواست  مثل مادرم پرستار بشوم . پدرم همیشه مخالف است . حتی مامان هم  

دیگر کار نمی کند .من  هم پشیمان شدم . شاید اگر مامان هم مثل خانم همسایه  

بشود بهتر باشد او همیشه مرتب  است . ناخن هایش لاک دارند و همیشه لباس های 

قشنگ می پوشد . ولی مامان همیشه  معمولی است . مامان خانم همسایه را  

دوست ندارد . بابا هم پیش مامان می گوید خانم خوبی نیست . ولی یک بار که از مدرسه 

 بر می گشتم بابا از خانه آن خانم بیرون آمد . گفت ازش سوال کاری داشته . بابای من 

ساختمان می سازد . مهندس است . ازش پرسیدم یعنی فاحشه ها هم  کارشان شبیه 

 مهندس های ساختمان است ؟ خانم همسایه هنوز دم در بود . فقط کله اش را  می دیدم. 

بابا یکی زد در گوشم ولی جوابم را نداد . من که نفهمیدم چرا کتکم زد . بعد من را  فرستاد تو 

 و در را بست .... 

من برای این دوست دارم فاحشه بشوم چون فکر می کنم آدم های مهمی هستند . مامان 

همیشه می گوید که مردها به زن ها احترام نمی گذراند .ولی مرد ها همیشه به خانم 

همسایه احترام می گذارند مثلا همین بابای من . زن ها هم همیشه با تعجب نگاهش  

می کنند ، شاید  حسودی شان می شود چون مامانم می گوید زنها خیلی به هم  

حسودی می کنند . خانم همسایه خیلی آدم مهمی است . آدم های زیادی به خانه اش 

می آیند . همه شان مرد هستند . برای من خیلی عجیب است که یک زن رئیس این همه 

مرد باشد . بعضی هایشان چند بار می آیند .  

بعضی وقت ها هم این قدر سرش شلوغ است که جلسه هایش را آخر شب ها تو خانه اش  

برگزار می کند . همکار هایش اینقدر دوستش دارند که برایش تولد گرفتند . من پشت در بودم  

که یکی از آنها بهش گفت تولدت مبارک . بابا می خواست من را ببرد پارک ، بهش گفتم امروز 

 تولد خانم همسایه است . گفت می داند . آن روز من تصمیم گرفتم فاحشه بشوم چون بابا 

 تولد مامان را هیچ وقت یادش نمی ماند .
تازه خانم همسایه خیلی پول در می آورد . زود زود ماشین هایش را عوض می کند . فکر کنم  

چند تا هم راننده داشته باشد که می آیند دنبالش . این ور و آن ور می برند .
من هنوز با مامان و بابا راجع به این موضوع صحبت نکردم . امیدوارم بابا مثل کار مامان با کار 

 من هم مخالفت نکند "

بی گاه است

بی گاه است 

        ببوی و برو 

                و چهره زیبایی در خواب دگر ببین